یک روز مامان تصمیم گرفت ، داداش کوچولویم گاستون را از پوشک بگیرد.
برایش یک بسته شورت هفتتایی قشنگ خرید و او را روی لگن نشاند و
گفت: جیش توی لگن ، باشه قند عسلم؟
نزدیک ظهر همان روز ، لگن قند عسل، هنوز خالی بود و همهی شورتهای او خیس شده بودند...
و درست همان موقع ، من تصمیم گرفتم خودم به گاستون جیش کردن توی لگن را یاد بدهم.